غروب بود. پسر جوان که حوصله اش سر رفته بود, از غیبت پدر سوء استفاده کرد و ماشین را برداشت تا در خیابانها گشتی بزند. هنوز چند خیابان را بیشتر رد نکرده بود که ناگهان با عابری تصادف کرد. از تاریکی هوا و خلوت بودن خیابان استفاده کرد وفرار کرد. از آن شب به بعد پدر هرگز به خانه باز نگشت.
|
لطفا نام و موضوع وب لاگ خوتون رو تو بخش نظرات بگزاربد تا نمایش بدیم
این وب هم اکنون به ۸۰ موتور جست و جو معرفی شده است و هر لینکی تو این وب باشد به موتور ها معرفی می گردد!
سلام.
پدره برنگشت یا پسره؟!؟!؟!
آها حالا فهمیدم. خیلی جالب بود.پسره باباهرو زده بود.
دهنت سرویس خیلی جالب بید.
بیای بازم.
ایول.
بای
سلام .فرنوش هستم از وبسایت احساسات دات کام ! اگه عزیزی رو دارین که می خواین صداتونو به گوشش برسونید بیاید سایت ما . در ضمن می تونید به گمشده هاتون از سایت ما پیام بدین . برای وبلاگتون هم ابزار های جدید و بی همتا آماده کردیم . قربان شما - فرنوش